در این خانه ی متروکه ی ویران را کسی دیگر نمی کوبد کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم و من چون شمع می سوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم درون سینه پر جوش خویش ، اما کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون تک درخت زرد پاییزم که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
نظرات شما عزیزان:
ساعت20:21---21 فروردين 1392
سماااااااااااال خوووپین؟حداقل آپ بشین دلمون نسوزه باوا .فداتون عمویی و عمه ای سلام : چشم عمو جان ولی کلی آب دیت شدیم ها !!!!!
|